
تو نیکی میکن و در دجله انداز
هر روز گنجایش مشخصی دارد و انتظار زیادتری از آن داشتن فقط سرخوردگی میآورد. قبلاً کمتر به این توجه میکردم. به هزار کار فکر میکردم

هر روز گنجایش مشخصی دارد و انتظار زیادتری از آن داشتن فقط سرخوردگی میآورد. قبلاً کمتر به این توجه میکردم. به هزار کار فکر میکردم

دیشب تا ساعت ۳ نصفه شب بیدار بودم. ذهنم سرحال سرحال بود. دلم میخواست کار کنم ولی دیگر بدنم کفاف نمی داد و عقلم هم

امروز تصمیم گرفتم که اگر کاری را در برنامهی روزانهام نوشتم حتی شده در حد ۵ دقیقه هم برایش وقت بگذارم. شب قبل که برنامه

خسته و کوفته میآیم خانه و کنار بخاری خوابم میبرد. بیدار میشوم و نمیدانم کجایم و ساعت چند است. در اولین لحظههای هوشیاری یاد کارهایم

گاهی ایدهای به ذهنت میرسد اما هنوز برنامهی مشخصی برای آن نداری و برایت کلی و مبهم است. مثلاً میخواهی در مورد موضوعی تحقیق کنی

انگار زندگیام مثل خورشت قورمه سبزی است. با اجزایی ساخته میشود که همه باید در کنار هم و به اندازه باشند، مثل خورشتی خوشمزه. کارهایی

یک کِرِم از بین برندهی جوش صورت داشتم. اولین بار که استفاده کردم دیدم جوشم دارد بدتر و بزرگتر میشود. ناراحت شدم که این چه

چند روز دیگر ارائه دارم. با این که هفتههای گذشته بیشتر وقت آزادم را صرف مطالعه و آماده کردن مطالب این ارائه کردهام الان باز

چند روز اخیر تاوان کم نوشتنهایم را دادم. در مترو به جای این که بنویسم آهنگ گوش میکردم. خانه که میرسیدم خیلی کم مینوشتم و

وقتی اتفاقی را مینویسی مثل این است که داری دوباره تجربهاش میکنی، با این تفاوت که این بار فکر و نظراتت را در این اتفاق