
باید زمان را بقاپی
اتفاقات پیش بینی نشده همیشه هستند. امشب می خواهیم برویم عیادت. فردا هم مراسم ترحیم. کل هفته به امید آخر هفته بودم. چون وسط هفته

اتفاقات پیش بینی نشده همیشه هستند. امشب می خواهیم برویم عیادت. فردا هم مراسم ترحیم. کل هفته به امید آخر هفته بودم. چون وسط هفته

امروز به طرز تعجبآوری خوابآلود بودم. دیشب دیر نخوابیده بودم، ساعت ۱۲٫ ولی صبح خیلی سخت بیدار شدم. نرسیدم صبحانه بخورم و سریع رفتم دانشگاه.

حرفهایی هستند که انرژی و امید و حرکت را از بین میبرند و به سوی خودخوری میبرند. مثل: من استعداد این کار را دارم؟ الان

اگر بنشینم یک گوشه و تصمیم بگیرم می خواهم کار با کیفیت تولید کنم هیچ چشمه الهامی برایم نمی جوشد. باید شال و کلاه کنم

چند وقت پیش کاری را شروع کردم که پس از مدتی به مشکل خورد و خیلی سخت شد، ادامه دادم و هر چند خیلی اذیت

برگهای گلم پژمرده شده بودند، اتویشان کردم و صاف شدند. دیشب تا صبح فیلم سینمایی دیدم، روی پرده پلکهایم. بیدار که شدم اما چیزی

وقتی ننویسی میشوی ربات. کسی که فقط کار دارد. صبح بیدار شو، کلاس برو، درس بخوان، تمرینهایت را انجام بده و تمام. با یک ربات

فرض کن وارد اتاقی میشوی، پر از وسیله، کارتنهای بزرگ و کاغذ و لباس و آشغال که همه جای اتاق پخشوپلا شدهاند. گوشه اتاق هم

مدیریت روز هم یک مهارت است. مثل رانندگی، مثل ساز زدن. باید تمرین کنی که در آن ماهر شوی. اگر این طور نگاه کنی از

داشتم لیموشیرین آب میگرفتم و باز فکرم مشغول این میوه شد. خودش از خودش خیلی خوشمزه است، تازه ناز میکند و تلخ میشود. این ناز