جلسه آموزنده
امروز یک تجربه جدید داشتم. در جلسه دفاع پروپوزال یکی از دانشجوهای دکتری ایمنیشناسی شرکت کردم. فکر میکردم من که تازه ارشد را شروع کردهام
امروز یک تجربه جدید داشتم. در جلسه دفاع پروپوزال یکی از دانشجوهای دکتری ایمنیشناسی شرکت کردم. فکر میکردم من که تازه ارشد را شروع کردهام
امروز هوا سرد شد. ناگهان. دیروز گرم بود و امروز سرد و بارانی شد. در مترو همه جور لباسی تن مردم میدیدی. از کاپشن گرفته
امروز صبح زود بیدار شدم و کارهایم را شروع کردم. یکی بعد از دیگری. حس خوب تیک زدن کارهای روزانه. تا ظهر کارهایم خیلی خوب
برای همه کارهایی که خودم را متعهد به انجام روزانهشان کردهام راهحلهای کوتاهتر و سادهتری وجود دارد که مرا از زیر بار تعهدشان آزاد میکند.
احتمالاً داستان بهرام گور و کنیزک را شنیده باشید. دخترک کنیز گوسالهای را از زمان نوزادی از پلههای فراوان قصر بالا میبرده و پایین میآورده
وقتی شروع به انجام کار مستمری میکنم ابتدا هر روز انجام دادنش سخت است، اما بعد از مدتی که عادت میکنم جزئی از من میشود
تشویقها و تعریفها گاهی به هپروت میبردت. بالای ابرها. فکر میکنی چقدر خوبی و چقدر داری عالی کار میکنی. نسبت به خودت توهمی داری که
پدربزرگم تا چند سال پیش که سرحالتر بود هر روز صبح میرفت پیادهروی. میگفت: «میخواهم پاهایم نرم شود.» حالا من هم برای هر کاری باید
زمان کرونا برای یکی از درسهای دانشگاه ارائه داشتم. باید پاورپوینت درست میکردم و صدایم را روی اسلایدها میگذاشتم. مجموع ارائه یک ربع بود. چند
بعضی از نوشتههایم را که میخوانم انگار متن کتاب درسی است. انگار توصیههای یک برنامه تلویزیونی است. انگار معلم پرورشی دارد سر کلاس حرف میزند