عادت نیکش ز بس لطف اندر آمیزد بجان*
تکیه میکنم به عادتهایم. نه به حالتهایم. حالتهایم دست خودم نیست. شاید بهتر است بگویم که گاهی دست خودم نیست و گاهی دست خودم است.
تکیه میکنم به عادتهایم. نه به حالتهایم. حالتهایم دست خودم نیست. شاید بهتر است بگویم که گاهی دست خودم نیست و گاهی دست خودم است.
امروز سر کلاس دانشگاه حواسم خیلی پرت میشد. میگفتم دیگر از این به بعد تمرکز کنم و گوش بدهم، بعد دوباره به خودم میآمدم و
اطراف ما و همچنین در ذهنمان پر از خرافه است. فکرهایی بیپایه و اساس که یا تقلیدی از حرفهای دیگران هستند و یا دریافتی سطحی
همه چیز در لحظهی قبل جای گرفته است. این جمله را در کتاب عادتهای اتمی خواندم. قبلاً هم این جمله را خوانده بودم. اما این
در مطب منتظر نشستهام تا نوبتم شود. خانمی کنارم نشسته و با تلفن حرف میزند. دارد چیزی را به همکارش توضیح میدهد و فکر میکنم
همیشه به انجام مؤثرتر کارهایم فکر کردهام و روشهای مختلف برنامهریزی را امتحان کردهام. اما چند ماه اخیر نتایج بهتری گرفتهام. چه کردم؟ استمرار. از
اشتباه میکنی، حالت بد میشود و حتی از یادآوری کارت ناراحت میشوی. وقتت را هدر میدهی. ضعف خودت را میبینی و زمانهایی که باید کار
فرض کن باد شدید میآید و میخواهی در فضای باز میز بچینی. اول که رومیزی را میاندازی چند تا چیز سنگین میگذاری چهار طرفش که
دیدهاید کسانی را که در شعبدهبازیها و برنامههای سرگرمی چند تا توپ را در دستشان میگیرند و همزمان با هم میچرخانند؟ به آن joggling میگویند.
گاهی مقالهای میخوانم و خوشم میآید و دوست دارم روی موضوعش کار کنم. اما چیز زیادی از آن نمیدانم. بعد به خودم میگویم اگر خیلی