در محیط مدرسه، دانشگاه، کار و… معیارها و قوانین مشخصی وجود دارند که فکر میکنیم مسیر درست و راه موفق شدن در دنبال کردن آن معیارها است. مثلاً در مدرسه سعی میکنیم نمرات بالاتری کسب کنیم و شاگرد اول شویم و هرچه بهتر طبق قوانین مدرسه عمل کنیم. در کنکور هر که رتبه بهتری بیاورد موفقتر است. دانشجویان سعی میکنند نمرات بهتری بگیرند و نفر اول کلاس شوند. این موضوع در محیط کار هم ممکن است ادامه پیدا کند. این معیارها میزان موفقیت و کارآمد بودن ما را تعیین میکنند و ما تلاش میکنیم با هرچه بیشتر برآورده کردن آنها بالاتر برویم و موفقتر باشیم.
شاگرد اول شدن و نمره خوب گرفتن بد نیست، اما مشکل زمانی ایجاد میشود که ما “خود بودن” و “وجود” خودمان را تنها در این معیارها ببینیم. موفقیت را در رسیدن به نسخههای آمادهای که از قبل مشخص شدهاند خلاصه میکنیم، تمام تلاش و انرژی و فکر و ذکرمان را مشغول رسیدن به این معیارها میکنیم و دور شدن از آنها را نشانهای از شکست میبینیم.
این جایگاههای افتخارآفرین کم و محدودند و رقابت زیادی بر سر آنها وجود دارد. افراد خیلی زیادی برای رشتهها و دانشگاههایی با ظرفیت کم کنکور میدهند و تعداد زیادی از آنها پذیرفته نمیشوند. افراد زیادی برای یک موقعیت شغلی درخواست میدهند و خیلی از آنها رد میشوند. اگر ما وجود و شخصیت و موفقیت خودمان را فقط در آن رشته و آن کار ببینیم وقتی نتوانیم به آن برسیم سرخورده میشویم. احساس میکنیم هیچ کاری نکردهایم و از مسیر رشد بیرون افتادهایم.
از طرف دیگر این رقابتها حتی میتواند برای کسانی که در آنها موفق میشوند هم مشکلاتی داشته باشد. وقتی در همه مراحل زندگی تلاش میکنیم که طبق معیارهای موفقیت رایج جامعه عمل کنیم از خودمان فاصله میگیریم. همه ما استعدادهایی داریم که در ارزشیابیهای موجود بررسی نمیشوند. وقتی همه تمرکزمان را روی برآورده کردن معیارهایی از بیرون قرار میدهیم استعدادهای دیگر خودمان را فدا میکنیم و به آنها بیتوجهی میکنیم. ویژگیهای خاص خودمان را فدای قالبهایی بیرونی میکنیم و هیچ وقت آنها را پرورش نمیدهیم.
علاوه بر آن در مراحلی از زندگی ممکن است معیارهایی مشخص برای آن چه که باید انجام دهیم وجود نداشته باشد. مثلاً وقتی درسمان تمام شده یا میخواهیم شغلی جدید راه بیندازیم و یا مسیر جدیدی در زندگی ایجاد کنیم. اگر عادت کرده باشیم که محیط و جامعه به ما بگوید که معیار موفقیت و پیشرفت این است که این کار خاص را انجام بدهی، اگر زمانی این قوانین مشخص وجود نداشته باشند سردرگم میشویم و نمیدانیم باید چه کار کنیم.
من نمیگویم که اصلاً نباید وارد کارهایی شد که مراحل و معیار مشخص دارند؛ نباید کنکور داد و نباید دانشگاه رفت و نباید در شغلی که متقاضی زیادی دارد درخواست داد. این ممکن نیست. ما در مسیر زندگی با این موقعیتها مواجه میشویم. اما میگویم نباید موفقیت و پیشرفت در زندگی را فقط با آنها سنجید. نباید فکر کنم که کل وجود من خلاصه میشود در یک مقام در یک شرکت که اگر به آن نرسم بیکفایت و ضعیفم. یا اگر به آن برسم فکر کنم خیلی بزرگم و از دیگر جنبههای خودم غافل شوم.
میخواهم معیار موفقیت در درون خودم باشد نه معیارهایی بیرونی که مدرسه و دانشگاه و کار برایم تعیین میکنند. اگر این معیارها در درون خودم باشند میتوانم رشد و تغییر و یا توقف را در خودم ببینم نه این که مثلاً نتیجه یک آزمون بخواهد به من بگوید من موفق هستم یا نه. من ممکن است آزمونی بدهم و نتیجه خوبی از آن نگیرم اما در واقع در مسیر آمادگی برای آن آزمون رشد کرده باشم. اگر بتوانیم با اندیشهای صحیح خودمان را بسنجیم وقتی به مقام یا مدرکی دست پیدا میکنیم دچار غرور نمیشویم و از دست دادن آنها نیز دلسردمان نمیکند.
من میخواهم کاری را انجام بدهم که فکر و دغدغه خودم است، کاری که به عنوان یک انسان باید در جستجوی آن باشم. حالا این کار ممکن است شغل من هم باشد یا نباشد. در راه رسیدن به هدف ذهنی خودم ممکن است به مدرک و رتبه و جایگاههایی هم برسم اما این جایگاهها هدف اصلی من نبودهاند. میخواهم خودم را بشناسم و رشد کنم و این رشد کردن وجودی را پیشرفت و موفقیت بدانم. همچنین از این راه به احساس شادی و لذت واقعی حاصل از رشد میرسم، نه خوشحالی موقت حاصل از به دست آوردن یک مدرک یا جایگاه.
آخرین نظرات: