امروز عصر موقع برگشت به خانه خیلی خسته بودم. چند جا رفته و خیلی در گرما پیادهروی کرده بودم. در مترو بودم و منتظر ایستاده بودم تا قطار بیاید. جمعیت زیاد بود، جای نشستن نبود وسیلههای دستم خیلی زیاد بودند و هوا هم خیلی گرم بود. قطار هم نمیآمد و همه کلافه شده بودند. خیلی خسته بودم و دلم میخواست همان جا بنشینم ولی خب چارهای نبود. باید صبر میکردم تا قطار بیاید و برسم و تازه چند قدمی هم پیاده بروم تا خانه.
آن جا به ذهنم رسید که کارهای ما هم گاهی به همین وضعیت میرسند. گاهی در انجام یک کار به مرحلهای میرسیم که به شدت خستهایم، کار تمام نشده اما ما دیگر حوصله نداریم و نمیخواهیم درگیرش باشیم. ممکن است در این حالت کار را رها کنیم و همین طور چند روز و چند هفته هم از کار بگذرد و ادامهاش ندهیم. یک استراحت کوتاه مفید است اما نه این که کاملاً کار را رها کنیم و آن را نصفه و نیمه بگذاریم.
نمیشود در اوج خستگی حین برگشت به خانه همان جا وسط مترو بنشینم و بگویم خب من دیگر خانه نمیروم. من دیگر ادامه نمیدهم و خیلی خستهام. بعد شب هم در مترو بمانم و روزهای بعد هم به همان شکل در آن جا بنشینم و بگویم دیگر توان حرکت ندارم و چند هفته برای خودم در مترو سر کنم.
این طور نشستن در مترو ممکن است خندهدار به نظر بیاید اما گاهی حین انجام کارهایمان به همین شکل عمل میکنیم و دیگر تکان نمیخوریم. یادمان باشد گاهی نیاز است هر طور شده با وجود خستگی هم حرکت کنیم.
آخرین نظرات: