حس کردن یک لحظه

وقتی به طبیعت می‌روم یا منظره زیبایی می‌بینم خیلی دوست ندارم عکس بگیرم. هنر عکاسی را دوست دارم، عکس‌های خوب را می‌بینم و خودم هم عکس می‌گیرم؛ اما دوست دارم بیشتر وقتم را به تجربه کردن آن زمان بگذرانم. با عکس گرفتن می‌شود لحظه‌ها را ثبت کرد و بعداً به خاطر آورد اما همه احساساتی که بودن در یک لحظه خاص به ما می‌دهد را نمی‌توان با عکس ذخیره کرد. برخی تجربه‌ها را باید همان موقع حس کنی و تأثیرشان همان موقع گذاشته می‌شود.

چیزی که از یک موقعیت یا اتفاق دریافت می‌کنیم مجموعی از همه احساسات است. چیزهایی که می‌بینیم، چیزهایی که می‌شنویم، این که نسیم ملایم می‌وزد یا باد تند، هوا گرم است یا سرد، بوی آتش می‌آید یا قهوه یا گل و… . هر لحظه‌ای افکاری متفاوت و خاص در ما به وجود می‌آورد. اگر فقط در حال عکس گرفتن برای ثبت لحظه باشیم در واقع ابعاد مختلف آن لحظه را از دست می‌دهیم.

در کتاب ماجراهایی از زندگی و معماری* دنیل لیبسکیند از تجربه‌اش حین بازدید از ساختمان موزه‌ی برلین می‌گوید: «همکاران من دیوانه‌وار با دوربین عکس می‌گرفتند و گوشه به گوشه را ثبت می‌کردند اما من عکسی نگرفتم، زیرا در حال تجربه‌ی حسی بودم که دوربین از ثبت آن عاجز بود.»

بودن در یک محیط زیبا مثل لذت بردن از یک اثر هنری است. اثری که خودت را در آن غرق می‌کنی و روی تو تأثیر می‌گذارد. مثل یک نقاشی که از تماشای آن لذت می‌بریم.  با بودن در آن لحظه و حس کردن همه ابعاد آن از این اثر هنری لذت بیشتری می‌بریم.

* Breaking Ground : Adventures in Life and Architecture, Daniel Libeskind

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط