امروز گوساله است، فردا گاو می‌شود

احتمالاً داستان بهرام گور و کنیزک را شنیده باشید. دخترک کنیز گوساله‌ای را از زمان نوزادی از پله‌های فراوان قصر بالا می‌برده و پایین می‌آورده و آن قدر این کار را هر روز تکرار کرده که وقتی به گاو بزرگی هم تبدیل شده آن را راحت بغل می‌کرده و به بالای پله‌ها می‌برده است.  

وقتی به کارهایم فکر می‌کنم یاد این داستان می‌افتم. من دلم می‌خواهد الان گاوی را با خود از پله‌ها بالا ببرم اما فعلاً توانایی انجام این کار را ندارم. اما اگر مداومت به خرج دهم و هر روز کارهای کوچکی انجام دهم کم‌کم عادت می‌کنم و توانایی‌ام برای انجام کارهای بزرگ افزایش می‌یابد. الان باید حواسم به این باشد که هر روز گوساله را از پله‌ها بالا ببرم.

الان به همه کارهایی که می‌خواهم انجام دهم نمی‌رسم و یا نصفه نیمه می‌مانند. قبلاً ناراحت می‌شدم و خودم را سرزنش می‌کردم، اما الان به خودم می‌گویم همین که مقداری از کار را هم انجام دهم خوب است. امروز گوساله است، فردا می‌توانم گاو را هم بلند کنم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط