قطار بیا

صبح:

مترو شلوغ است. به زور چپیده‌ایم در آن. دو نفر بحث می‌کنند:

«به من نچسب.»

«جا نیست.»

«رو به آن طرف بایست تا جا شوی.»

ادامه نمی‌دهند. یک حساب سرانگشتی می‌کنم که تا چند دقیقه دیگر می‌رسم کلاس. با هیچ محاسباتی به موقع نمی‌رسم. دوباره می‌گوید:

«به من نچسب.»

«خب جا نیست. کجا بروم؟ فکر کردی جا هست و من آمده‌ام چسبیده‌ام به تو؟»

همه نگاه می‌کنند. دعواهای مترویی موقع شلوغی بالا می‌گیرد. مترو که خلوت می‌شود مردم هم فرهیخته‌تر می‌شوند.

یک نفر پیاده شد و من نشستم. این ایستگاه اغلب پیاده می‌شوند. الان خیلی راحتم، دلم نمی‌خواهد پیاده شوم، ولی دو ایستگاه بعد باید بروم.

عصر:

قطار بیا. یک ربع است منتظرم. این پنجمین باری است که امروز منتظر قطار می‌ایستم. هر پنج بار هم قطار دیر آمده است. اما من شلوغی مترو را به ترافیک ماشین‌ها ترجیح می‌دهم. در مترو می‌توانم بنویسم. مخصوصاً صبح‌ها در راه. نوشتنم که گل می‌اندازد دلم نمی‌آید برسم و پیاده شوم. صدای آمدن قطار می‌آید.  

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:
آخرین نظرات:

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    پست های مرتبط