در مطب منتظر نشستهام تا نوبتم شود. خانمی کنارم نشسته و با تلفن حرف میزند. دارد چیزی را به همکارش توضیح میدهد و فکر میکنم این بار چهارم است که میگوید چه کار باید کند و او باز هم متوجه نمیشود. حدوداً نیم ساعتی میشود که اینجا نشستهام. خیلی شلوغ نیست، عصرها خیلی شلوغ میشود. خانمی همزمان با من آمد و الان رفت پیش منشی و گفت که من ۱۱:۱۵ نوبت داشتم و الان ۱۱:۴۵ است. بار اولی است که میآید و با سیستم اینجا آشنا نیست. گاهی شده دو ساعت هم منتظر نشستهام. خودشان میگویند ساعت نوبتها تقریبی است و از صبر و شکیبایی شما متشکریم. ولی برای دو ساعت معطلی خیلی باید از ما متشکر باشند.
صدای آهنگ آمد. فکر کردم گوشی کسی است که دارد زنگ میخورد و با خودم گفتم چرا گوشی را بر نمیدارد و چرا هیچ کس به روی خودش نمیآورد که تلفن دارد زنگ میخورد. الان فهمیدم خانم منشی آهنگ گذاشته تا سرگرم شویم.
همیشه هم برایم سؤال است که خب خانم دکتر که همیشه هر بیماری را حدوداً یک ربع طول میکشد تا ویزیت کند، میشود ساعتهای نوبتها را بهتر تنظیم کرد که این همه معطل نشویم. اما اشکالی ندارد، به مهربانی و کاربلدی خانم دکتر میبخشیم.
به به چه سنتوری میزند این آهنگ خانم منشی.
خانم منشی به خانمی که بار اول است میآید گفت که نفر بعدی برود داخل و او هم خوشحال شد. بعد از خانم منشی پرسید که آیا میتواند یک شکلات از روی میز بردارد و خانم منشی هم گفت: «بله عزیزم، دو تا بردار». بعد انگار یخ همه آب شده باشد همه از روی میز شکلات برداشتند.
یک خانمی که به او میآمد سی و خردهای ساله باشد نشسته روبرویم. پروندهاش هم کنارش است. خانمی که بار اول است میآید نگاهی به پروندهاش انداخت و گفت: «این مال شماست؟» او هم گفت: «بله». روی پرونده نوشته بود ۴۶ ساله. گفت: «شما ۴۶ سالتان است؟ وای بزنم به تخته خیلی خوب ماندهاید.» بعد اطرافش را نگاه کرد تا بزند به تخته و تختهای ندید. میز وسط اتاق شیشهای بود با پایههای فلزی، صندلیها هم فلزی و چرمی. یک کتابخانهی چوبی گوشهی اتاق است که خانم دکتر مدارک و افتخاراتشان را در آن قرار دادهاند. خودش را به سمت آن کش داد و زد به تخته. گفت: «بزنم به تخته، یک وقت چشم نخوری.» به این فکر کردم که اگر این کتابخانه نبود و نمیزد به آن تمام مراقبتهای خانم ۴۶ ساله از سلامتیاش از بین میرفت. خدا را شکر خانم دکتر کتابخانهی چوبی خریدهاند، گفتم خانم دکتر کاربلد است.
آخرین نظرات: