شین‌آباد

دیشب خواب دیدم در روستایی بودم و خانمی که مسئول بهداشت روستا بود من را به قسمت‌های مختلف آن‌جا برد و در مورد بهداشت و سلامت مردم با من حرف زد. بعد رفتیم به اتاقی که حدوداً بیست سی تا دختر آن جا جمع شده بودند. با هم صحبت کردیم که چیزی از صحبت‌هایمان یادم نمی‌آید. سپس خانم دیگری به اتاق آمد و گفت که برای سالگرد آمده است. سپس در خواب متوجه شدم که این دخترها بازمانده‌ی حادثه‌ی روستای شین‌آباد هستند. جایی که چند سال پیش بخاری کلاسی در مدرسه‌ی دخترانه آتش گرفت و بچه‌ها آسیب دیدند. گفت که برای سالگرد این حادثه آمده تا به آن‌ها سر بزند. دخترهایی هم که در خواب دیدم بزرگ شده بودند و به همان سنی رسیده بودند که الان باید باشند. بقیه‌ی خوابم را یادم نمی‌آید. از خواب که بیدار شدم رفتم اینترنت و دیدم تاریخ این اتفاق ۱۵ آذر بوده است. یعنی حدوداً ۱۰ روز دیگر.

۱۲ سال از این حادثه می‌گذرد و  من نه به آن فکر کرده بودم و نه حتی تاریخ آن را می‌دانستم. فقط همان سال‌ها در تلویزیون شنیده بودم. دیدن این خواب برایم عجیب بود. از صبح دوباره یادش افتادم و ناراحت شدم.

شاید اتفاقات اطراف ما، حتی اگر فکر کنیم گذشته‌اند و فراموش شده‌اند، باز هم وجود دارند و در مواقعی این طور بیرون می‌زنند و خودشان را نشان می‌دهند.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط