وقتِ کار، کار

 گاهی ایده‌ای به ذهنت می‌رسد اما هنوز برنامه‌ی مشخصی برای آن نداری و برایت کلی و مبهم است. مثلاً می‌خواهی در مورد موضوعی تحقیق کنی اما هنوز منبعی نمی‌شناسی و نمی‌دانی که این کار را می‌خواهی چه زمانی و به چه شکلی انجام دهی و برنامه‌ریزی مشخصی برای آن نداری. در این مواقع باید به نحوه‌ی انجام کار فکر کنی و برنامه‌ریزی کنی و البته همزمان وارد کار هم بشوی تا چم و خم کار دستت بیاید و روی روال بیفتد. بعد از آن به مجموعه‌ای از کارهای مشخص و شفاف می‌رسی که حالا دیگر فقط باید آن‌ها را به طور مستمر انجام دهی تا کار جلو برود. وقتی به این مرحله از کار می‌رسی فشار ذهنی‌ات کمتر می‌شود و می‌دانی که می‌خواهی چه کار کنی. کار برایت ملموس شده است و فقط باید انجامش دهی. حالا استمرار و تعهد است که حرف اول را می‌زند. اگر کار را انجام ندهی جلو نمی‌رود، فراموش می‌شود و دوباره بر می‌گردی نقطه‌ی اول. باید دوباره بنشینی و به آن کار فکر کنی و دوباره برایش برنامه بریزی. آن وقت می‌بینی که همه‌اش داری برنامه می‌ریزی ولی برنامه‌هایت پیش نمی‌روند.

وقتی ایده‌ها از مرحله‌ای که فقط در ذهنت هستند جلو می‌روند و به برنامه‌ای مشخص برای اجرایی کردن آن‌ها می‌رسی باید مراقب باشی که حتماً به این برنامه‌های مشخص عمل کنی. اگر عمل کنی ایده‌های جدیدی به ذهنت می‌آیند و این مراحل را برای آن‌ها هم می‌روی تا آن‌ها هم به مجموعه‌ای از کارهای مشخص تبدیل شوند.

اگر همچنان بنشینی و به آن‌ها فکر کنی و کاری نکنی پیش نمی‌روند و در جا می‌زنی. تازه در ذهنت جا برای ایده‌ها و کارهای جدید باز نمی‌شود چون هنوز در قبلی‌ها گیر کرده‌ای.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط