خسته و کوفته میآیم خانه و کنار بخاری خوابم میبرد. بیدار میشوم و نمیدانم کجایم و ساعت چند است. در اولین لحظههای هوشیاری یاد کارهایم میافتم که با خواب غیر قابل پیشبینی به هم ریختهاند. استرس میگیرم. به مهمترین کارهایی که حتماً باید امشب انجام شوند فکر میکنم و بقیه را کنار میگذارم. به این فکر میکنم که هر چه سریعتر آنها را انجام دهم که تمام شوند و این استرس تمام شود. میخواهم زودتر خیالم راحت شود. یک چیزی تند تند سر هم میشود و در یک کلام میشود رفع تکلیف.
استرس زمانم را از بین میبرد. در کارهایم عمیق نمیشوم و در جا میزنم.
فکر میکنم. زمان کم به معنی نرسیدن نیست. اگر میخواهی کار عمیق کنی حتماً نباید زمان زیاد داشته باشی. اگر وقتت کم بود نباید کارها را سطحی انجام دهی به امید این که بعداً زمانی میرسد که در وقت مناسبی درست کار کنی. نیم ساعت کار درست هم روی روال میاندازدت. حوصله و قوتی که در کار میگذاری اصل است، نه وقت.
آخرین نظرات: