جوابهای کنکور ارشد آمده و من یاد پارسال میافتم که کنکور داده بودم و نمیدانستم قبول میشوم یا نه. بلاتکلیفی بدی بود.
وقتی میروی دانشگاه، تکلیفت مشخص است. برایت مشخص کردهاند باید چه کنی و تو خیالت راحت است و فکرت تعطیل. اما وقتی دانشگاه تمام میشود انگار که پرت میشوی در خلأ. هیچ راه مشخص و هیچ دستورالعملی نیست که دنبالش کنی و این سخت میشود. از طرفی خیلی هیجانانگیز است که نخواهی فقط راه دیگران را دنبال کنی و خودت راهت را بسازی، اما این به شرطی است که به آن فکر کرده باشی. اگر فکر نکرده باشی و ندانی چه میخواهی سردرگم میشوی.
و این سردرگمی آن قدر سخت و جهنمی بود که من همیشه از این که دوباره سرم بیاید میترسم.
چه شد که از آن سردرگمی رها شدم؟ هیچی، قبول شدم دانشگاه و یک مسیر مشخص دیگر برایم باز شد. همان موقع هم میدانستم که این موقتی است. این هم تمام شود دوباره برمیگردم به همان جایی که بودم و این بار حتی سختتر هم هست. و میدانستم که باید از قبل فکر کنم. اما میگفتم خب خوب است حداقل زمان و فراغتی دارم که مسیر خودم را مشخص کنم.
الان یک سال از آمدنم به دانشگاه گذشته. من در این یک سال چه کردم؟ آرامآرام خودم را بالا آوردم. دیدم ساختن مسیری برای خودم به این سادگیها هم به دست نمیآید. زمان میخواهد و حوصله. برای آن چیزی که در ذهنم است باید سبک زندگیام را عوض کنم. حالا روی خودم کار کردهام. کارهایی مستمر که الان بر پایهی آنها میتوانم بهتر روی خودم حساب کنم.
دیروز نشستم به نوشتن. با خودم گفتم که من حدوداً یک سال دیگر دارم تا پایان این دوره و برای این که سال دیگر دوباره آن موقعیت برایم پیش نیاید باید چه کنم؟
کنکور دکتری بدهم؟ قبول میشوم سال اول؟ کدام شهر میروم؟ کدام دانشگاه میروم؟ بروم دکتری چند سال از فضای کار و بالین دور نمیمانم؟
بروم طرحم را بگذرانم؟ دو سال طرح رفتن از حالوهوای علمی دورم نمیکند؟
اصلاً بروم یک کشور دیگر؟ این یکی دیگر خیلی بحثبرانگیز است. در فضایی که مهاجرت یکی از پررنگترین بحثها و هدفها است میمانی که کار درست چیست. اگر به آن فکر نکنم بعداً میگویم چه اشتباهی کردم و وقتی موقعیتش را داشتم فرصت از دستم رفت؟ و عدهی دیگری هم میگویند که آن طرف هم برایت فرش قرمز پهن نکردهاند و آن جا هم بدبختی داری.
و هیچ کس هم کمکی نمیکند و تهش میگویند به خودت بستگی دارد و هر کس باید با توجه به شرایط خودش تصمیم بگیرد.
و درست هم میگویند. چه کسی میتواند به دیگری نظر قطعی بدهد وقتی حتی از کار خودش هم مطمئن نیست؟ تنها آژانسهای مهاجرتی نظر قطعی میدهند.
و آخر تو میمانی و هزار جور حرف از هزار نفر و نمیدانی چه کاری درست است و چه کاری غلط و آن قدر سرگیجه میگیری که میگویی اصلاً نمیخواهم الان به این موضوع فکر کنم و ولش کن تا موقعی که وقتش شود. اما موقعی که وقتش شود دیگر برای تصمیمگیری دیر است. تو باید آن موقع آماده باشی برای هر کاری که میخواهی کنی و اگر آماده نباشی باز برایت سردرگمی و جهنم میشود.
دیروز از این فکرها که مدام از آنها فرار میکنم نوشتم که سال دیگر جهنم سردرگمیام تکرار نشود.
نه، فکر نکنید به جواب خاصی رسیدم. هنوز هم باید بنویسم و فکر کنم. اما همین که نوشتم و از موضوع فرار نکردم ذهنم را کمی شفاف کرد. حالا حداقل آن سردرگمی به شکل یک مشکل که باید حلش کنم جلویم نشسته نه به شکل کلافی که فقط گیجم کند. فهمیدن صورت سؤال نیمی از جواب است، نه؟
اما در آخرِ نوشتنم به حرفی رسیدم که آرامم کرد، چیزی که بالاتر از همهی فکرهای قبلی بود.
این که تو هر کاری کنی، درس بخوانی، بروی سر کار، بروی کشوری دیگر، هر چه که باشد، باید خودت یک مسیر برای خودت بسازی.
اگر میخواهی مسیر علمی را ادامه بدهی باید آن را بشناسی، مسیرهای رفته را بدانی، مسیرهای جدیدی امتحان کنی و حرف نو بیاوری. مگر هدف اصلی همین نیست؟ این که کدام دانشگاه و شهر و کشور درس بخوانی یا اول درس بخوانی و بعد سر کار بروی و این جریانات همه در مرحلهی بعد است. اینها همه بسترهایی برای تحقق این هدف هستند.
اگر بهترین دانشگاه هم بروی البته که تکنیکها را بهتر یاد میگیری، با آدمهای بزرگتری ارتباط میگیری و یا حداقلش شاید در کشوری دیگر برای پیدا کردن مواد و وسایل و هزینههای تحقیقت به بدبختی نیفتی، اما در آخر اگر خودت را نساخته باشی تهش میشوی یکی از رباتهای بیرونآمده از دانشگاه. همه مثل هم. انگار سریدوزی است. اگر میخواهی یکی از آنها نشوی باید قبل از هر چیز خودت بتوانی بگویی که به چه میخواهی برسی و چه راهی را میخواهی بروی. چیزی مشخصتر و بزرگتر از یک مدرک. باید خودت پایهی دانشت را بسازی و شکل و شمایل کارت را معلوم کنی.
هر چند این مسئولیت تو را بیشتر میکند چون اختیار را دست خودت میدهد، اما اتفاقاً چون که اختیار را دست خودت میدهد امیدوارت هم میکند. موفقیتت را فقط و فقط در گرو یک مسیر بیرونی مشخص نمیگذارد که اگر از دستش بدهی دیگر شانسی نداشته باشی.
آخرین نظرات: