دیشب به دنبال کتابی که قبلاً دانلود کرده بودم رفتم در فولدر کتابهایم. چند سال پیش خیلی کرمِ کتاب گرفته بودم. از جایی شروع شد که به دنبال یک کتاب دربارهی تکنیکهای آزمایشگاهی سرچ کردم در سایتها و کتابهایی مشابه با آن برایم آورد و من آن قدر هیجان زده میشدم که تند تند همه را ذخیره میکردم و دلم میخواست همه را بخوانم. کتابهایی با این موضوع اختصاصی در کتابفروشیها پیدا نمیشوند و همین گشتن در سایتها و سرچ کردن مثل رفتن به کتابفروشی و کتابخانه بود برایم.
من به دنبال رفرنسهای درسیمان رفتم، اما کتابهایی پیدا کردم که خیلی جذابتر بودند. دیشب که عنوانها را نگاه میکردم دوباره هیجانزده شدم:
بیوفیزیک، ریاضی در آزمایشگاه، سرود سلول و یکی که خیلی وسوسهام کرد موضوعش مدلسازی ریاضی پدیدههای زیستی بود.
همه را خواندهام؟
نه. حتی یکیشان را هم کامل نخواندهام. بعضیها را مقداری جلو رفتم و بعضیها در حد خواندن فهرست ماندند.
آن موقع قصدم خواندن همهشان بود. مثلاً ترم ۴ کارشناسی درس بیوفیزیک داشتیم و من رفتم ته اینترنت را سوراخ کردم و کتابی پیدا کردم که واقعاً جذاب توضیح داده بود. اما خب یک عالمه درس دیگر هم داشتم و هر روز هم کلاس بودم و نمیرسیدم بخوانمش. تازه کتابهای دیگری را هم شروع کرده بودم.
این شد که کمکم سرد شدم و گفتم حالا تو که اینها را نخواندهای چرا میروی دنبال کتابهای جدید و بعد درگیر کارهایی دیگر شدم و دیگر کتابی به این فولدر اضافه نشد.
اما دیشب که داشتم میدیدمشان به این فکر کردم که حتی اگر فقط فهرست کتاب را ببینی، حتی اگر فقط عنوان کتاب را هم ببینی باعث میشود دیدت باز شود. میفهمی چه موضوعات دیگری وجود دارند و ذهنت از چارچوب چیزهایی که میخوانی و درگیرشان هستی بیرون میآید.
فقط نگاه کردن به عنوانها مثل این است که از دریچهای کوچک به جایی دیگر نگاه کنم و حتی اگر کتاب را نخوانم هم چشم و گوشم به دنیاهای جدیدی باز میشود.
برنامهی کتابگردی را از سر خواهم گرفت.
آخرین نظرات: