آزارنده‌های کوچک

دوستی می‌گفت: «کارهای عقب‌مانده‌ی زیادی دارم. یک عالمه کار خرد که نرسیده‌ام انجام دهم. کاش دو تا کار بزرگ داشتم به جای این همه کار کوچک.»

حرف جالبی است. وقتی کارهای زیادی داری، هر چند هر کدام وقت زیادی نگیرند، اما در ذهنت جا می‌گیرند. انگار هر کار یک صندلی دارد در مغز من و مهم نیست که چقدر آن کار بزرگ باشد یا کوچک. می‌نشیند روی صندلی‌اش تا به آن رسیدگی کنم. وقتی دو تا کار داشته باشی دو نفر روی صندلی‌اند و وقتی ده تا کار داشته باشی ده نفر می‌نشینند روی صندلی. بعد این ده نفر شروع می‌کنند به حرف زدن با هم و شلوغ کردن.

دو نفر باشند راحت‌تر ساکتشان می‌کنی اما زورت به این همه نمی‌رسد.

تازه سخت‌ترین قسمت کار کجا است؟ شروع کردنش. وقتی دو تا کار بزرگ داری باید دو بار شروع کنی. وقتی هم شروع می‌کنی دیگر ادامه دادن راحت می‌شود. اما ده تا کار یعنی ده تا شروع. و ده بار کلنجار رفتن.

حالا چه کنم؟

کارهای کوچک را باید زود تمامشان کرد. ننشسته روی صندلی باید پرونده‌اش را بگذاری زیر بغلش تا برود خانه.

نباید اجازه بدهی کار کوچکی که شاید نیم ساعت از تو وقت بگیرد در ذهنت جایی اشغال کند.

کارهای کوچک را در اولین فرصت به سرعت انجام بده.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط