ایدهای به ذهنم میآید که در موردش بنویسم و وقتی شروع میکنم به نوشتن میبینم چقدر آن ایده درخشانم خام و سطحی است. بعد سختم است که ادامه بدهم. فکر میکنم که در مورد چیز دیگری بنویسم ولی چیز دیگر هم باز همین میشود.
موضوعی به ذهنم میرسد و دوست دارم در موردش مطالعه کنم و بیشتر بدانم. میگردم و میبینم برخلاف انتظارم چیزهای زیادی پیدا نمیکنم. اصلاً نمیتوانم در جستجوهایم به چیزی که میخواهم برسم.
این موقعها دلم میخواهد رهایشان کنم. همه چیز برایم سخت و بههمریخته و گیجکننده است. ولی میدانم که اگر رها کنم بدتر هم میشود.
باید حوصله کنم. تنها چاره صبر است. به موقعیتهای مشابه فکر میکنم. به آشفتگیهایی این چنینی در کارهایی دیگر که ادامهشان دادم و به نظم رسیدند.
صبر کردن و حوصله داشتن سختتر شده است. شاید به خاطر اعتیاد به اینستاگرام و سریال و سرگرمیهای این روزها. ولی اگر میخواهم به چیزهایی که در ذهنم برسم باید صبر کنم. هیچ راه میانبری وجود ندارد. باید از این مسیر بگذرم. باید بنشینم و به هر سختی شده آن چیزی که در ذهنم هست را بیان کنم و بنویسم. باید سعی کنم آن قدر جستجو کنم و بگردم که سرنخهایی در مورد موضوعی که دنبالش هستم پیدا کنم. شاید مجبور شوم ده تا سایت و کتاب را بگردم تا فقط به یک جمله برسم. ولی مگر همیشه همین طور نبوده؟ مگر همه متفکران تاریخ این همه تلاش نکردهاند؟ میخواهم عادت به آسانی و سریع نتیجه گرفتن از سرم بیرون شود و حوصله و صبرم زیادتر شود.
آشفتگی، بینظمی، بیکیفیت و سطحی بودن در ابتدای هر کاری وجود دارد. ولی تنها راه رسیدن به نظم و کیفیت و عمق گذشتن از آن آشفتگیها است.
*شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی
آخرین نظرات: