امروز حالم خیلی خوب نبود. چند تا اتفاق در طول هفته افتاد و انگار که امروز همه روی هم جمع شده بودند. امروز یا پشت لپتاپ بودم و داشتم مینوشتم یا نشسته بودم روی تخت و فکر میکردم.
الان خستهام. احساس میکنم یک روز تمام کار سخت کردهام. با این که همهاش خانه بودم و فعالیت بدنی خاصی هم نداشتم.
اما خوشحالم که نوشتم. اگر نمینوشتم دیوانه میشدم. صدهزار تا فکر در سرم بود و هر کدام خودش را به زور هل میداد جلوتر و اجازه نمیداد فکر قبلی تمام شود.
دفترچهی کارهای روزم را نگاه میکنم. خیلی از کارها تیک نخوردند. ولی ذهنم مرتب شد. حس میکنم دوباره خودم شدهام. ذهنم را مرتب کردم. همهی فکرها سر جای خودشان هستند و اجازه میدهند بروم سراغ خودم. امروز تمیزکاری کردم، فردا بروم سراغ کار.
آخرین نظرات: