چند روز گذشته یک پایم مترو بوده و پای دیگرم در ادارهای، خانهی کسی، آزمایشگاهی جایی. دیگر آمار تعمیر پلهبرقیهای مترو دستم آمده. موعد چک کردنهای منظمشان است. فردا پلهبرقی رو به سکوی کلاهدوز باید تمام شود و بروند سراغ علامه جعفری.
آن قدر رفتوآمد داشتم که حتی برای مسیرهایم هم برنامهریزی میکردم. اصلاً هفتهی پیش یک امتحان داشتیم که حجم کمی داشت. نصفش را در راه رفتن به کلاس خوشنویسی خواندم و نصف دیگرش را در راه برگشت. دوستم میگوید چه مسیر پربرکتی دارد این کلاست.
یک درس داشتیم این ترم به اسم بازدید از صنعت. رفتیم چند تا شرکت و مرکز و کارخانه دیدیم که خیلی هم خوش گذشت اما از روز اول استادمان گفت که حواستان باشد که باید برای این بازدیدها گزارش بنویسید و ما هم از این گوش شنیده و از گوش دیگر در میکردیم که آخر گزارش چی؟
ترم تمام شد و جنگ شد و امتحان عقب افتاد و اصلاً چه بهانهای بهتر از جنگ برای ماستمالی شدن این گزارشها؟
اما نه، جنگ هم حواس کسی را پرت نکرد و نمایندهمان با دست خالی از پیش مقامات استادی برگشت که بنشینید و مثل آدم گزارشهایتان را بنویسید که به قهر خدایان گرفتار نشوید.
خدا بیامرزد پدران کسانی که اولین بار کار تیمی کردند. یعنی انسانها از اول بلد بودهاند تیمی کار کنند؟ یک چیز غریزی است؟ یا یک جو عقل اندکِ انسانِ اولیهای هم داشته باشی میفهمی که کنار قبیلهات باشی بهتر میتوانی با خرس بجنگی؟
به هر حال ما به شیوه ی قبیلهای رفتیم سراغ نوشتن این گزارشها که راحتتر جمعش کنیم. با چند تا از بچههای دیگر کار را تقسیم کردیم و قرار بود تا دیشب بخشمان را بنویسیم. اما مگر کارهای دیگر اجازه میداد؟ از صبح تا شب سه چهار جا باید میرفتم و اصلاً خودم هم مانده بودم که چطور شد که این کارها همه خورده به هم.
این شد که برای مسیرهای رفتوآمدم هم برنامه ریخته بودم و وسط شلوغی مترو آن موقعی که فروشندهها داشتند جورابها و کلیپسهایشان را میفروختند و خانمهایی سرِ جا دعوایشان شده بود من داشتم تند و تند از مزایا و چالشهای کارآفرینی و نکات مربوط به راهاندازی یک کسبوکار در حوزهی علوم پزشکی مینوشتم.
کل گزارش را در مترو نوشتم. الحق و الانصاف که بچههای دیگر گروه هم چقدر پایه و منظم بودند و یک روزه گزارشی نوشتیم پرملات که خودمان هم کیف کردیم. به هر حال آدم وقتی گیر میافتد قدر زمان را میداند.
آخرین نظرات: