از بین درسهایی که در دانشگاه خواندیم خیلیهایشان را یادمان رفت. حتی آنهایی که خیلی خوب درس دادند و خیلی خوب خواندیم.
دورهشان نکردیم، استفادهی عملی نکردیم و یادمان نماند و الان که چیزی میپرسند یا حین کار به آن مطالب نیازم میشود آب سردی ریخته میشود روی سرم که خدایا من باید اینها را بلد باشم و نیستم.
حالا چه کنم؟ نشستم یک لیست نوشتم از موضوعاتی که باید بخوانم. درسهای چرتوپرت را هم کنار گذاشتم و آن درستوحسابیها را نوشتم و دستهبندی کردم.
لیست نوشتن به ذهنم نظم میدهد. اما اگر اجرایش نکنم که باد هوا است. باید زمان هم مشخص کنم برایش. زمانش هم باید یک زمان کم و مستمر باشد. روزانه مقدار کمی بخوانم که بعد از مدتی جمع بشود روی هم.
به همین خاطر درس خواندن پیوسته را هم وارد روتینهای روزم کردم. گفتم شده ده دقیقه در روز هم باشد باید بخوانم. به چشم نمیآید، ولی بعد از مدتی خودش را نشان میدهد.
دیروز هم طبق تعهدم شروع کردم به درس خواندن. نیم ساعتی خواندم تقریباً. اما فکرم همهاش سمت کارهایی بود که باید تا آخر این هفته آماده کنم.
کسی داخل ذهنم میگفت: «ببین این کارهای واجبت که باید سریع تحویل بدهی مانده، آن وقت نشستهای نحوه ی سیگنالینگ T سلها را میخوانی. حالا واجب است الان؟ امروز بیخیالش شو.»
بعد از گوشه ی دیگری از مغزم صدای کسی دیگر میآمد که معلوم بود باتجربهتر است: «بله که واجب است الان. فردا با امروز چه فرقی دارد؟ امروز کاری برایت پیش آمده و فردا کاری دیگر. اگر هر روز بخواهی این تعهداتت را بپیچانی چند ماه میگذرد و به هیچی نمیرسی.»
«خب آخر من قول دادهام. چند روز است نرسیدهام کارهایم را کنم و امروز هم تا این عادتهای مستمر روزانهام تمام شوند وقت کمی برایم میماند.»
«دید بلندمدتت کجا رفته؟
بله امروز قول دادهای و میدانم که با بدبختی هم شده کارت را جور میکنی و تحویل میدهی. اما اگر عادتهایت را عقب بیندازی آن وقت رویت باز میشود و هر روز به بهانهای انجامشان نمیدهی.
شده چند دقیقه هم بخوان. مهمتر از چیزی که قرار است در آن چند دقیقه یاد بگیری این است که پیوستگی حفظ میشود و فردا راحتتر میروی سراغ کار. اما اگر رهایش کنی دوباره باید از اول شروع کنی.»
آخرین نظرات: