این برایم زیاد پیش آمده که بخواهم کاری را کنم و نکنم و بعد از کارهایی که میکنم هم بدم بیاید و فکر کنم که اینها دارند وقت کار اصلی را میگیرند. بعد دیگر برای اینها هم وقت نگذارم و حتی برای آن کار اصلی هم وقت نگذارم و کلاً دیگر هیچ کاری نمیکنم. بعد حالم بد میشود. عذاب وجدان میگیرم و بعد حتی میزنم زیر کاسه کوزهی همهی برنامههایم و کل کارهایی که تا الان کردهام را زیر سؤال میبرم. میگویم اگر تو الان این طوری هستی یعنی یک مشکل بزرگ در برنامهات وجود دارد.
میدانی این یک جور بهانه ظریف است. یعنی تو یک کاری باید میکردی و نکردی. بعد برای این که خودت را گول بزنی میگویی میدانی چرا من این را انجام ندادم؟ به خاطر این که اصلاً این برنامه کلاً اشتباه است. البته که برنامهها هم اشتباه میتوانند باشند خیلی مواقع. اما بعضی چیزها را دیگر در طول سالها دستم آمده است. این یک بهانه است برای کلاه گذاشتن سر خودم.
دیروز هم همین شد. خب من الان یک مدتی است یک کارهایی را دارم مستمر انجام میدهم. فواید زیادی هم برایم داشته است و یادم نمیآید که هیچ وقت در زندگی این همه مدت کاری را پشت سر هم انجام داده باشم. خب هنوز نمیرسم برخی کارهای مهم را منظم انجام دهم. اما این تقصیر کارهایی که مستمر انجامشان میدهم نیست. جای کارهای دیگر را تنگ نکردهاند. پیش از این هم من آن کارهای دیگر را نمیکردم. پس الان سعی نکن با گول زدن خودت از کار کردن فرار کنی.
راهحل مشخص است. باید بیشتر کار کنی. تا قویتر شوی و بهتر بتوانی کارهایت را جلو ببری. اما کار کردن سخت است. برای همین بهانه جور میکنی. خودت هم میفهمی که اینها بهانه است. اما برای این که کار نکنی به روی خودت نمیآوری. به خودت دروغ نگو و کار کن. بهانه آوردن فقط سختترش میکند.
آخرین نظرات: