دیشب تا ساعت ۳ نصفه شب بیدار بودم. ذهنم سرحال سرحال بود. دلم میخواست کار کنم ولی دیگر بدنم کفاف نمی داد و عقلم هم اجازه نمیداد. خوابیدم به امید این که فردا بلند شوم و بنشینم پای کارهایم. امروز صبح هم دیر بیدار شدم که قابل پیشبینی بود. باید مدارا کنم تا یواش یواش ساعت خوابم مرتب شود وگرنه کارهای هیجانی برای اصلاح بدترش میکند.
یک دورهی آنلاین شروع کردهام که خیلی هیجانش را دارم. دربارهی شروع کار تحقیقاتی در آزمایشگاه است. میگوید پایهی علمی را در کلاسها یاد میگیریم، مقالات جدید را میخوانیم که دانشمان به روز باشد، اما هیچ جایی برای شروع کار تحقیقاتی آموزش نمیبینیم که چه کار باید کرد. قبل از شروع کار چطور باید نمونهها را تعیین کرد، حجم نمونهها چقدر باشد، چه متغیرهایی را در نظر بگیریم و… . دانشجو خودش وارد کار که میشود با آزمون و خطا یاد میگیرد. اگر از قبل بداند راحتتر و سریعتر کارش را انجام میدهد. یک جلسه از دوره را گذراندهام و با هر جملهاش هیجانزده میشوم و ذهنم منظم میشود. به سؤالهایی در ذهنم جواب میدهد که حتی نمیتوانستم بیانشان کنم.
یک مقالهی ناتمام داریم از یک طرح تحقیقاتی که این روزها پای ثابت کارهای روزانهام شده است. هر روز مینویسم و هنوز کارش تمام نشده است. از آن کارهایی شده که دوست ندارم سراغشان بروم، اما سعی میکنم هر روز کمی جلو ببرمش. قبلاً این مقدار کار باقیمانده را شاید در یکی دو روز کار فشرده تمامش میکردم اما الان یکی دو هفتهای است که درگیرش هستم. ولی خب اشکال ندارد. گاهی حال و حوصلهی کار را نداری، مهم این است که هر روز ادامه دهی. بالاخره سرعت گاهی کم و زیاد میشود، اما نباید قطعش کنم.
امروز از دیروز خستهترم. امیدوارم شب راحت خوابم ببرد و صبح زودتر بیدار شوم. خواب مثل نوزادی است که باید مدام از او مراقبت کنی. آرام و با حوصله. بالاخره ساعت خوابم را آدمیزادی خواهم کرد.
آخرین نظرات: